چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو
گاه میاندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید
آن زمان که خبر مرگ مرا میشنوی
روی خندان تو را کاشکی میدیدم
شانه بالا زدنت را بی قید
و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟
میتوانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را میبخشی
درشبی از آن «ششصد شب» تنهایی ،خواب بودم، خواب دیدم که تالاربزرگی است٬ بی سر و پایان، و تمامی چهره های آشنایم جمع اندو من از انسان و زندگی و عمر و فلسفه زیستن و بودن حرف می زدم ،یکی از میان جمع برخاست و پرسید:
شما که همیشه از انسان وفلسفه وجود و معنی زندگی و این مسائل حرف می زنید،قبلا" باید یک حقیقت اوّلیه و اساسی را روشن کنید و آن موضوع اصلی همه این مباحث و تمامی این نظریات است، اصلا می توانید بگویید: «زندگی،خود چیست؟»
آدم در خواب توانایی هایی دارد که در بیداری فاقد است .بیدرنگ و با اطمینان گفتم «یادداشت کنید»!
«نان» ،«آزادی» ،«فرهنگ»، «ایمان» و«دوست داشتن».
دکترشریعتی
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست